بیــر دســتـــه  گـــــــــول
بیــر دســتـــه  گـــــــــول

بیــر دســتـــه گـــــــــول

علی آقا واحد

نام:  علی آقا


نام خانوادگی: اسکندر اوف


تخلص: واحد


تاریخ و محل تولد: 1895 میلادی، روستای ماساچیر در حومه باکو


تاریخ و محل وفات: 1965 میلادی، شهر باکو


علی آقا در یک خانواده روستائی زاده شد. بعد از چند سال تحصیل، مدرسه را ترک کرده و در شهر باکو برای امرار معاش به بقالی و سپس نجاری و خراطی مشغول شد. به دلیل استعداد و شوقی که به ادبیات داشت، روزنامه ها و نشریات مختلفی را که در باکو چاپ و منتشر می شدند مطالعه می کرد. اشعاری را که سروده بود برای دوستانش می خواند و بر اثر تشویق همین دوستان، مدتی را در نزد شاعر بزرگ باکو، عبدالخالق یوسف به فراگیری فنون شعر پرداخت. در جلسات ادبی که در منزل استادش برگزار می شد شرکت می کرد و از محضر ادبا و شعرائی چون آقاداداش منیری و صمد منصوری و عبدالخالق بهره می جست. اشعار خود را نیز در همین مجالس عرضه می کرد. تخلس واحد را نیز در همین مجلس ادبی به او دادند.


واحد در شعر و شاعری، در حدی بود که به وی{یادگار فضولی} می گفتند. اشعار او ورد زبان ها بود.   


بو فخر دیر منه واحد، کی خلق شاعری یَم           


بؤیوُک فضولی لرین خاک پای نیْن بیری یَم


 اوجالتدی عؤمروُموُ نَشو و نماسی اؤلکه میزین


نَه قَدَر وار بو جهان، هرگز اؤلمَرَم دئییرَم


«ترجمه» این برای من افتخاری است ای واحد که شاعر خلق هستم، یکی از خاک پاهای فضولی هستم، ترقی و پیشرفت کشورمان، عمر مرا طولانی کرد، می گویم هر قدر این جهان است، نمی میرم.


و به راستی که واحد در بین اقوام ترک زبان جهان همیشه زنده است، چرا که اشعارش را مردم ازبر هستند و هنرمندان دنیای موسیقی بر شعر های واحد آهنگ می سازند و خوانندگان ترک زبان اشعارش را می خوانند.


علی آقا واحد برای اولین بار یکی از اشعار خود را در روزنامه ی اقبال باکو به چاپ رساند و بعد از آن همه ناشرین مجلات و روزنامه ها طالب چاپ اشعار وی شدند.


واحد در جوانی عاشق دختری به نام زلفیه شد. ولی زلفیه علی جوان را با همه ی احساسات پرخروش و عواطفی که مختص انسان هائی با روحیات شاعرانه است تنها گذاشت. علی بعد از شکست در عشق زندگی را طور دیگر می دید. و برای بیان دنیای تجرد خود به سرودن شعر روی می آورد.


دیندیر مَدی ای دل سَنی جانان، عجب اولدی


ائتدین نَه قَدَر ناله و افغان، عجب اولدی


یوُز دفع دئدیم وصل تمناسینه دوُشمَه


یاندیْردی سنی محنت هجران، عجب اولدی 


«ترجمه» ای دل، جانان با تو حرف نزد عجیب شد، هر قدر ناله و افغان کردی عجیب شد، صدبار گفتم که تمنای وصل نباش، تو را رنج دوری سوزاند عجیب شد(عَجَب اولدی به معنی خوب شد هم بکار می رود). 


واحد به شهریار، شاعر بزرگ جنوب آذربایجان ارادتی خاص داشت و همیشه آرزوی دیدار وی را داشت ولی افسوس که سیاست های آن زمان مانع از تحقق آرزوی علی آقا واحد شد. واحد شخصی وطن دوست است.


اوُرَگیمده او قَدَر سئوگی واریْمدیْر وطنه


نئجه کی بولبول شیدا اولور عاشق، وطنه


«در دلم آنقدر مهر به وطن وجود دارد، همانطور که بلبل شیدا عاشق وطنش می شود»


دوران زندگی شاعر شاعر با تحولات و رخدادها و دگرگونی های مختلف سیاسی و اجتماعی سپری شده است. قسمت های شمالی ارس و نواحی قفقاز که در اثر بی لیاقتی های شاهان قاجار از دامن ایران جدا و به روسیه ی تزاری الحاق شده، در ایام جوانی شاعر، دستخوش تحولات اجتماعی و سیاسی غیر قابل پیش بینی می شود. انقلاب بلشویکی لنین به دیار واحد می رسد و حکومت دیکتاتوری کمونیسم با نام اتحاد جماهیر شوروی همه سرزمین های روسیه و قفقاز را تحت تسلط خود در می آورد. با آغاز جنگ جهانی دوم و خود نمائی های استالین سبب حمله ی ارتش آلمان به  شوروی و اشغال اراضی آن می شود. در چنین شرایطی جوانان جمهوری خود مختار آذربایجان... نیز به جبهه های جنگ با آلمان نازی اعزام می شوند. واحد هر روز خبر کشته شدن هم ولایتی های خود را می شنود و در تقبیح هیتلر چنین می گوید:


بیلدی عالم هیتلرین خائنلیگین، ادنا لیغیْن


یاغدیْریْر میلیونلا دونیا خلقی نفرت دوُشمنه


حاضیْریْق واحد، صداقتله وطن اوغروندا بیز


هر زمان گؤستَرمَگه  قطعی جسارت دوشمنه


«ترجمه» دنیا خیانت و پستی هیتلر را فهمید، میلیون ها خلق عالم نفرت خود را بر سر دشمن می ریزد، ای واحد، با صداقت در راه وطن ما حاضریم، هرزمانی جسارت خود را به دشمن نشان دهیم.


بعد از پایان جنگ استالین استبداد را به حدی رساند که هیچ کس جز به خواست حکومت مرکزی قادر به تفکر و بیان نبود و صاحبان فکر و قلم حق ابراز نظر در امور اجتماعی مخالف میل حکومت استالین  را نداشتند. در چنین اوضاع سیاسی علی آقا واحد در روزنامه ها و مجلات ترکی زبان فعالیت می کرد و چاپ اشعارش تضمینی برای فروش نشریه بود. و از آنجائیکه تعریف و تمجید از سیاست های حکومتی در رسانه ها، باعث ایجاد یک تفکر همگون با حاکمیت در جامعه می شود، علیهذا حکومت کمونیستی نیز سیاستی را در مدیریت رسانه ای پیش گرفته بود که تعریف و تمجید از استالین و خط فکری و سیاست های وی، به ابزاری برای ترقی و ارتقاء مقام و مال اندوزی برای دنیا طلبان شده بود و اکثر نویسندگان و ادبا قلم خود را در خدمت مجیز گویی به استالین و مداحی از حاکمیت کمونیستی به کار گرفته بودند. در چنین حالی واحد هرگز نخواست شعر خود را به دروغ و تملق آلوده کند و بر اثر همین رفتار کار خود را در مطبوعات از دست داد و علیرغم مراجعات مکرر ماموران حکومتی حاضر به همکاری و تعریف از حکومت کمونیستی و  استالین در نشریات نشد. یکی از کسانی که به دستور استالین  در جمع هیئات حاکمه ی باکو منصوب شده بود فردی به نام میر جعفر باقر اوف بود که به مرد خون آشام و جلاد معروف بود. وی چنان کرده بود که واحد تحت فشار مالی قرار گرفته و زندگی را به سختی می گذراند.


دولتیم سیم و زریم اولماسا «واحد» خوش دور


گنج طبعیم  دولودور گوهر اشعاریله   


«ترجمه» اگر ثروت و سیم و زرم نباشد، واحد خوش است، گنجینه ی طبع من از گوهر اشعار پُر است.


علی آقا واحد در هفتاد سالگی به سال 1965 میلادی چشم از جهان فرو بست. او تا آنجا مورد غضب عمال  حکومت کمونیستی شوروی قرار داشت که وقتی در اتاق مخروبه اش جان سپرد دوستداران و علاقمندانش از ترس مامورین حکومتی جنازه اش را مخفیانه به قبرستان انتقال دادند. چون خوف این را داشتند که به دلیل کینه ورزی اجازه ی دفن جنازه ی واحد را در باکو ندهند. جسم او رفت ولی روحش از این شاد بود که اشعارش در این جهان خواهند زیست تا ذوق های ادبی را سیراب کنند.


پرفسور بیگدلی در مرگ شاعر می نویسد:


خبر مرگ استاد غزل «واحد» را شنیدم و به خانه اش رفتم. جنازه اش در داخل یک تابوت چوبی قرار داشت که با یک جاجیم کهنه پوشانده شده بود. محل زندگی واحد یک اتاق تنگ و تاریک و محقر بود. بعد از دیدن جنازه اش و با تأثر و تأسف فراوان این شعر را برایش سرودم:


واحدی داخما دا یاتمیْـش گؤردوُم


گنجی ویرانه دَه باتمیْـش گؤردوُم


آیـیْن اؤرتموُشدوُ بولود چهرَه سینی


گوُنَشی مغربَه چاتمیْـش گؤردوُم


بو وفاسیْـز فَـلَـکین هرزَه ا َلین


یوسفی درهَمَه ساتمیـْش گؤردوُم


یئنَه باخدیْم، کیمی گؤردوُم هامیْ سیـْن


بیر دَرین ماتَـمَـه باتمیـْش گؤردوُم


گؤی گؤلوُ، خان آرازی، میل دوُزوُنـوُ


بـوُسـبـوُتـوُن شَـنلیگین آتمیـْش گؤردوُم


بیگدلی واحدیـمـیـز اؤلمـَز دی


شاعری، شعری یـاتـمـامـیـْش گؤردوُم


«ترجمه» واحد را در داخل دخمه در حال خواب دیدم، گنج را در ویرانه فرو رفته دیدم، چهره ی ماه را ابر پوشانده بود، آفتاب را به مغرب رسیده دیدم، دست هرزه ی این فلک بی وفا، یوسف را به دِرهَم فروخته دیدم، دوباره نگاه کردم هر کس را که دیدم، همه را، دریک ماتم عمیق فرو رفته دیدم، اهالی گؤی گؤل، خان آراز و میل دوزو(هر سه نام سه محله ی قدیمی شهر باکو هستنند)، همگی شادی خود را دور انداخته دیدم، بیگدلی واحد ما هرگز نمی میرد، شاعر و شعر را بیدار دیدم(یاتمامیش=نخوابیده– بیدار)


 


نمونه ای از شعرهای واحد:


ای گول، سنی آخر، بیلیرم اویره دن اولدو


سالدین منی هیجرانه، بو بیلمم، نه دن اولدو؟


دوزدوم نه قده ر زحمته، هر نازینی چکدیم


کونلوم غمی - عشقینله اسیرئ - محن اولدو


سن بویله وفاسیزدا دئییل دین، بیلیرم من


ظنیمجه، سنی بو ایشه تحریک ائدن اولدو


رسوایئ- جاهان ائیله دین آخر منی، گئتدین


ایندی منه بیگانه گلیب طعنه زن اولدو


بیر واخت پیشیمان اولاجاقسان بو عمل دن


سندن بو ایشین، بلکه حسابین چکه ن اولدو


گزدین، گوزلیم، غیرایله، من دردینی چکدیم


گلدی نه بلا باشیما، بو غصه دن اولدو


واحید او گولون وصلینه بیگانه یئتیشدی


دردین چکه ن عالمده بیر آنجاق حسن اولدو 


 


موسیقی نشئه سی مین سوگیلی جانانه دگر


اثر ناله نی عارف ایچون جانه دگر


موسیقی اهلینه انصاف ایله قیمت قویماق


لحن داود ایله مین تخت سلیمانه دگر


بیخبرلر نه بیلیر لهجه خواننده نه دیر


اهل حال اولسا، بو سؤز قدرده میلیانه دگر


پرده غم داغیلیر تاره دگنده مضراب


طره دلبره هردم نئجه کی شانه دگر


موسیقیله اولار هر خسته یه عالمده علاج


بو طبابت نئچه مین چاره لقمانه دگر


بیزه بو علم حرام اولموش ایدی کئچمیشده


یعنی شیطان ایشی دیر، رخنه سی ایمانه دگر


یاشاشین قرمزی شهرتلی وطن قانونی


بوسخاوت نئچه مین حاتم دورانه دگر


قیلدی هر یئرده بنا موسیقی مکتب لرینی


نغمه نین فایده سی ایندی هر انسانه دگر


خلقیمیز موسیقی علمین اوخویور مین لر جه


ئولکه میزچون بو شرف مهر درخشانه دگر


موسیقیله منی دفن ایله سه لر واحد اگر


قبریمین تورپاغی مین روضه رضوانه دگر 


 


سالدی هیجران اودونا اول بت مه پاره منی


ائیله دی زولفوتک هیجرینده گونو قاره منی


درد طغیانیمه بیجا یئره زحمت چکمه


تاری شاهددی طبیب اؤلدورو بو یاره منی


قیلدی کونلوم قوشونو حلقه زولفونده اسیر


وار خیالی چکه منصور کیمی داره منی


سرکویوندا وطن قیلمیش ایدیم دیلدارین


اوزدو وصلیندن الیم ائیله دی آواره منی


من تک عالمده غم و درده گرفتار اولسون


کیم کی حسرت قویوب اول مهوش دلداره منی


سن بو حسنیله زلیخای جهانسان ای مه


نولا عشقین چکه یوسف کیمی بازاره منی


واحدا زولف نیگاریم اینجه لدی تنیم


کیم گؤرو بنزه دیر اول زولفده بیر تاره منی 


 





ائیله دی آواره منی



سالدی هیجران اودونا اول بت مه پاره منی


ائیله دی زولفوتک هیجرینده گونو قاره منی


درد طغیانیمه بیجا یئره زحمت چکمه


تاری شاهددی طبیب اؤلدورو بو یاره منی


قیلدی کونلوم قوشونو حلقه زولفونده اسیر


وار خیالی چکه منصور کیمی داره منی


سرکویوندا وطن قیلمیش ایدیم دیلدارین


اوزدو وصلیندن الیم ائیله دی آواره منی


من تک عالمده غم و درده گرفتار اولسون


کیم کی حسرت قویوب اول مهوش دلداره منی


سن بو حسنیله زلیخای جهانسان ای مه


نولا عشقین چکه یوسف کیمی بازاره منی


واحدا زولف نیگاریم اینجه لدی تنیم


کیم گؤرو بنزه دیر اول زولفده بیر تاره منی


شاعیر: علی آقا واحد

میرزا علی اکبر صابر

میرزا علی‌اکبر طاهرزاده صابر در ۱۸۶۲ در شهر شماخی آذربایجان زاده شد. در کودکی به مکتب رفت و پس از دایر شدن مدارس جدید در باکو به مدرسه رفت. در ۱۸۸۴ برای زیارت سفری به مشهد و سمرقند و بخارا کرد و مدتی هم به کربلا رفت. مدت‌ها به فارسی و ترکی آذربایجانی غزل و قصیده می‌سرود.


صابر نخستین اشعار خود را به صورت نوحه و مرثیه سرود و پس از آن سروده‌هایی فرهنگی به نظم درآورد و سرانجام در سال ۱۲۸۴/۱۹۰۵ به بعد به جستارهای سیاسی پرداخت. انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و تأثیر آن در قفقاز باعث این دگرگونی شد و صابر با آغاز به کار نشریه ملانصرالدین به جمع نویسندگان آن پیوست. در سال‌های ۱۹۱۱-۱۹۰۶ صابر یکی از کوشاترین همگاران مجله طنز ملانصرالدین بود. سروده‌های طنز صابر با نام‌های مستعاری چون «هوپ‌هوپ»، «آغلار گوله‌ین» (متبسم گریان) و «ابونصر شیبانی» چاپ می‌شد. در جریانجنبش مشروطه در ایران آثار و اشعار او در ایران خوانده می‌شد و بر نویسندگان و روشنفکران ایران اثر زیادی داشت.


بیشتر زندگی او در فقر گذشت. در ۱۹۱۰ در باکو در مدارس نفتی درس می‌داد و در ۱۲۹۰/۱۹۱۱ از بیماری سل در باکو درگذشت.


سبک صابر سبک واقع‌گرا و تحول‌خواه است. اشعار وی در دیوان هوپ‌هوپ‌نامه (هدهدنامه) جمع‌آوری شده‌است. بخش آذربایجانی هوپ‌هوپ‌نامه توسط احمد شفائی به فارسی ترجمه شده‌است.


وی را  به حق می توان یکی از بزرگترین شعرای معاصر آذربایجان نامید. صابر نه تنها در تاریخ ادبیات آذربایجان، جایگاهی سترگ دارد، بلکه هم چون میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل روزنامه نگار نامی و مبارز میهن مان٬ جایگاهی والا را در مبارزات مردم ایران برای آزادی و برابری به خود اختصاص داده است. شعرهای صابر چون پتکی بر سر محمد علی میرزای قاجار و عمله جهل و ظلم و ارتجاع زمان فرود می آمد و فریاد در گلو مانده مردمی بود که به وسیله او در روزنامه های باکو پژواک می یافت. در آن دوران روزنامه ملانصرالدین٬ به ارگان مجاهدین آذربایجان تبدیل شده بود و صابر در این میان با اشعار آتشین خود٬ آتش به دامن استبداد می انداخت. به ویژه آنجا که با به تمسخر گرفتن ممدلی میرزای قجر می گوید:


ایرانلی دئییل٬ جمله بیلیر «مند علی» یم من


گرگان جفا و ستمین چنگلی یم من


ایرانلی لارین باشلاری نین انگلی یم من


سوررام٬ ایچرم٬ قانلارینی٬ چون زلی یم من


لاشه اؤزومون٬ ات اؤزومون٬ قان اؤزوموندور


شوکت اؤزومون٬ فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور


صابر٬ فقط مرد میدان سیاست نیست. او به خوبی علت العلل دردهای ایرانیان را می داند. جهل و نادانی که همیشه بزرگترین دشمن ایرانیان بوده و هست. از این روست که هنگامی که می خواهد آخوندهای طرفدار محمد علی میرزا(همچون میرزا هاشم در محله دوه چی) را به طعن و ریشخند بگیرد٬ از آنان به عنوان کسانی یاد می کند که خوشبختی آنان در گرو نادانی مردم است و به طعن می گوید:


تحصیل علوم ائتمه کی٬ علم آفتِ جان دئیر


هم عقله زیان دئیر؛


علم آفت جان اؤلدوغو مشهورِ جهان دیر


معروف زمان دئیر؛


پندِ پدرانه م ائشیت٬ ای ساده جوانیم


یاخما غمه جانیم؛


خوش اؤل کسه کیم٬ وِل دؤلانیب٬ داغدا چوبان دیر


آسوده همان دئیر؛


صابر یک روشنگر راستین٬ تاریکی ها و پلیدی های مردم دوران خویش را چون دملی چرکین می بیند و آنها را به سختی نشتر می زند. یکی از بزرگ ترین دردهای آن زمان- که بدبختانه هنوز هم تا حدودی هست- این بود که زنان جزو انسان ها به شمار نمی آمدند و پدر خانواده به خود حق می داد٬ هر گونه که دلش می خواهد با همسر و دخترانش و بلکه پسرانش رفتار کند. در آن دوران سیاه، پدر٬ خود داماد خویش را بدون اینکه دختر ببیند٬ انتخاب کرده و دختر بعد از رفتن به حجله بود که با مردی که قرار بود٬ یک عمر زندگی کند٬ روبرو می شد. چه دختر بچه گان بی گناهی که مجبور بودند با مردی همسن و سال پدر خویش ازدواج کنند. از این رو بود که صابر با طعن و نیش از چنین شوهری(از زبان دختر بینوا) یاد می کند:


اول گون کی آداخلادیز، اوتاندیم


اؤغلان دئدیز ارین٬ ایناندیم


ار بؤیله اؤلورموش، ایندی قاندیم


خان دؤستو٬ آمان دی٬ قؤیما گلدی


کرداری یامان دی٬ قؤیما گلدی


دودکش کیمی بیر پاپاق باشیندا


آغ توکلری بللی دیر قاشیندا


گرچی قؤجا دیر٬ بابام یاشیندا


آمما سوراغان دی٬ قؤیما گلدی


کرداری یامان دی٬ قؤیما گلدی


این شعر زیبا بعدها دستمایه ای شد برای یکی از شاه کارهای صنعت سینمای آذربایجان(شوروی) تا از آن فیلم مشهدی عباد ساخته شود. داستانی که در آن پدری ورشکسته٬ دختر ۱۵ ساله و زیبای خود را در حالی که دل به جوانی آراسته و شایسته بسته است٬ به یک پیرمرد ۷۰ ساله شوهر می دهد. فیلمی  کمدی با مضمونی انتقادی. بدبختانه این داستان سیاه در سرزمین ما به گونه ای دیگر در حال تکرار است. بدبختانه هنوز هم در سرزمین ما٬ این معضل حل نشده است. هر چند که تراژدی هایی از قبیل مشهدی عباد بیشتر در روستاها و خانواده های فقیر قابل مشاهده است٬ در دیگر خانواده ها(به ویژه با بافت سنتی و مذهبی) این تراژدی به گونه ای دیگر به پیش می رود. در سرزمین ما هنوز پدرها و مادرهایی هستند که برای فرزندانشان٬ هیچ حق انتخابی قائل نیستند و فرزند نیک از نظر آنان٬ آن است که به انتخاب های پدر و مادر بله بگوید و از میان انتخاب آنان٬ یکی را بپسندد. اگر احیاناً این فرزند در دانشگاه یا محیط کار یا در هر جای دیگری(خارج از چارچوب و عرف خانواده) دل بست٬ در این صورت است که یک شورشی و یک فرزند خودسر است که باید با هر تمهیدی شده(او را از آینده ترساندن٬ تهدید به عاق کردن٬ تهدید به طرد شدن و از ارث محروم شدن و خط و نشان کشیدن و حتی در بعضی از خانواده ها با تنبیه فیزیکی)٬ وی را از تصمیمش منصرف نمود. مهم نیست که این فرزند بالغ و عاقل شده٬ مهم نیست که تحصیلکرده است یا نه٬ مهم نیست  و مهم نیست. چرا که برای او کوچکترین حق تصمیم گیری و انتخاب قائل نیستند.


آثار صابر بدین گونه فصل بندی شده‌است:


ساتیریک شعرلر (اشعار طنز) ۱۹۱۱ – ۱۹۰۶

تازیانه لر (جوابیه‌ها) ۱۹۱۱ – ۱۹۱۰

بحر طویل لر (بحر طویل‌ها) ۱۹۰۷ - ۱۹۰۶

مختلف شعرلر (اشعار گوناگون) ۱۹۱۱ - ۱۹۰۲

نشر ایللری بللی اولمایان شعرلر (اشعاری که سال انتشارآنها نا معلوم است)

اوشاقلار اوچون شعرلر (اشعار کودکان) ۱۹۱۱ – ۱۹۰۲

نشر ایللری بللی اولمایان اوشاق شعرلری (اشعار کودکانی که سال چاپ آنها مشخص نیست)

ترجمه لر (برگردانها) ۱۹۱۰ – ۱۹۰۶

فارسجا شعرلر (اشعار فارسی)

مکتوبلار (نامه‌ها)

هوپ هوپ مامه

سید عظیم شیروانی

سید عظیم شیروانی


سید عظیم شیروانی که در اشعار خود از تخلص سید استفاده می‌کرد از پرکارترین و مظلوم ترین شاعران آذربایجانی است که 9 ژولای 1835 درزمان سلطنت سلطان محمدخان قاجار پدرناصرالدین شاه قاجار در خانواده ای روحانی در شهر شاماخی آذربایجان شمالی، متولد شد.پدر ایشان سید محمود از رجال معتبر و مشهور شهر بود که در زمانی که سید عظیم تنها 7 سال داشت وفات یافت، بنابراین سید عظیم تحت حمایت و سرپرستی ملا حسین، پدربزرگ خود رشد یافت .


ملاحسین دردهکده ی یاقسای داغستان سمت کدخدایی داشت و مسائل شرعی و عرفی مردم را حل و فصل می کرد ملاحسین بعداز وفات دامادش، دختر و نوه عزیز خود، سید عظیم را به داغستان برد و از آنها به نحو احسن نگهداری و مراقبت کرد. سید عظیم از پدربزرگ خود زبانهای فارسی و عربی را آموخت و 10 سال بعد به شاماخی برگشت و تحصیلات سطح میانی روحانیت را به اتمام رسانید. در سال 1856 میلادی جهت تحصیل و تکمیل علوم عقلی و نقلی به نجف اشرف مشرف شد، بعداز چند سال تحصیل درنجف اشرف به بغداد و استانبول و شام رفته و مدتها جهت تحصیل علوم جدید درآن شهر ها اقامت گزید.

درشهر شام وضعیت معاش و گذران سید تعریف خوبی نداشت و تنگدستی او را به تنگ آورده بود، سید عظیم بعداز مدتها کسب علوم و فنون ازمحضر استادان شهرشام دوباره به وطن خود مراجعت نمود ولی بعداز مدتی جهت زیارت مکه مکرمه به عربستان رهسپارگردید. سید عظیم شیروانی سال 1869میلادی در سرزمین مادری خود مدرسه ای بر اساس اصول و سبک نوین باز کرد که با مکتب های قدیمی و خوفناک آن زمان فرق زیادی داشت و تا پایان عمر شریف خویش در کنار تعلیمات دینی به تدریس تاریخ، جغرافیا، حساب ریاضی، به زبانهای ترکی و فارسی پرداخت و همچنین کودکان آذربایجانی را با مهارتهای فنی و تخصصی آشنا کرد.

جالب است بدانید که شاعر بزرگ آذربایجان، میرزا علی اکبرصابر و همچنین نویسنده بنام آذربایجان سلطان مجید غنی زاده و بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان معاصر آذربایجان در مدرسه او تحصیل کرده اند.

سید عظیم شیروانی دارای دو اثر ادبی و کلیات به زبانهای ترکی و فارسی می باشد. در میان آثار سید عظیم ترجمه هایی نیز از منابع مختلف شرق موجود است، همچنین ایشان دارای چند نمونه شعر به سبک اشعار فضولی، حافظ و سعدی نیز می باشد. البته سید عظیم شیروانی دارای غزلهای عاشقانه فراوانی می باشد که معمولاً با این غزلهای شاهکار شناخته می شود. در غزلهای شاعر عشق به زندگی، نگاه خوشبینانه و بی غم به زندگی و اعتقادات دینی دارای جایگاه ویژه ای می باشد. سید عظیم دارای مهارت زیادی در جان بخشی عمیق و با حرارت به شعر می باشد که در غزالهای شاعر آشکارا نمود پیدا می کند.

سید عظیم شیروانی به دلیل تدریس علوم جدید از قبیل عدم مرکزیت زمین که دانشمند مشهور گالیله را بخاطر اعتقاد به آن دراروپا می خواستند اعدام کنند و نیز تبین منشاء زمین لرزه و باران باعلوم جدید و عدم اعتقاد به علوم عوام بویژه به منشاء گاو و ماهی درمبحث زلزله شناسی، از طرف جهال متهم به کفرو طغیان گردید، جهال به ویژه از تدریس علوم جغرافی برای بچه مسلمانان به شدت ناراحت بودند و با صراحت علوم جغرافی را منافی اهداف اسلامی می پنداشتند. چون سید عظیم شیروانی بشدت در مقابل رواج جهل و خرافه حاکم برشماخی ایستاده و درمقابل عوامل ارتجاع حاضر به هیچگونه انعطاف و سازش نبود عاقبت به اشاره عوامل تثلیث( زرو زورو تزویر )، بیستم می 1888میلادی درشب احیاء حضرت مولای متقیان درموقع خروج ازمسجد توسط لوطیان مافیاسان آذربایجان به شهادت رسید.





بیرلیلی سئوییب عشقده سئودالره دوشدوم

 مجنونه دونوب دامن صحرالــره دوشدوم

سئودای سرزلفده سرمایمـــــی وئردیم

سود ائیلمه دیم گورنئجه سئودالره دوشدوم

بیرطفل صغیرآلدی منیم عقلیمـــی الدن

ای پیرکونول گورغم کبرالـــره دوشدوم

هـــرجانبه باخ بیربت هرجائی گوررسن

 هــــریئرده عبث تهمت بیجالره دوشدوم

صنعانــــی اولوب بیربت ترساطلبینده

هــــــردم هوس دیرو کلیسالره دوشدوم

شاید گتیررم دامیمه اول دریتیمـــــی

غـواصه دونوب عشق ایله دریالره دوشدوم

تاکـی بیرالین اوپمک اوچون پیرمغانین

ساقـی نین ایاغیندان اوپوپ پالره دوشدوم

عکس رخینـــی ساغرصهباده گورن دم

بی تاب اولوبان اوزگه تمنالــــره دوشدوم

بیلدی منـی نادان ائیله دی پند ، خلایق

صد شکرکـــــی سید دل دانالره دوشدوم





کیم کی ایستر اوزونی سرور ایام السین

در میخاننی اوپسون طلبی جام السین

آب کوثرده منیم هر نه نصیبیم وارسا

دوندریب ربیم اونو باده ی گلفام السین

یار گلدی هامی اوز دردینه مشغول اولدی

قالمادی کیمسه منیم دردیمه انجام السین

سن نه کوتاهیسن ای شام وصال دلبر

حق منیم عمرومی کسسین سنه انعام السین

اولسا ناکاملیغیم گر او پرینین کامی

دلی دیوانمی حق دهرده ناکام السین

سید اول زلف رخوندن کی حکایت سویلر

ایستیر کین گونون اول وجهیله آخشام السین 



نه بو گـــــون باغیدا یاریـم نه می یم وار منیم

سئــــیر گــــــلزارده بیــــهوده نه ییم وار منیم

ســـــــیزی تانــــری یئتیرین پیر خراباته منی

کی بو گون ساقـــــــی الیندن گیله ییم وار منیم

منه معــــــــجون می لعـــلی دوا دور ساقـــــی

کــی غــــم هـــجرایله جسمیمده کیمیم وار منیم

جان سنین، جسم سنین، امر سنین،  فعل سنین

جمـــله سنسن بـــو آراده نه شـــی یم وار منیم

منــــی سید تکــــــی چــک  گوشۀ میخانه لره

آرتیــریـــر غـم داخی، مسجده نه ییم وار منی





ائیله دی آخر فلک اول گولعذاریمدان منی،

سالدی دشت غربت ایچره کوی یاریمدان منی.

ناقۀ سرگشته تک صحرا دولانسام، نئی عجب

کیم، فلک بیداد ایله اوزموش قاطاریمدان منی.

هجردن رنگیم سارالدی، شکر کیم، صراف عشق،

ایندی تانیر بو زر کامل عیاریمدان منی.

قالدی، من گئتدیمسه، ای نامهربان، کویینده دل،

باری گه گه سور دل بی اختیاریمدان منی.

شهر تفلیسین چلیپا باغلایان ترسا لری،

قورخورام کیم، آییرا آخردا تاریمدان منی.

سیّدا، من اول محبت اهلییم آفاقده –

کیم، تانیر اهل نظر خاک مزاریمدان منی.





ای تاری _ سری - زولفون" والیل اذا یغشا"

"والشمس" یوزون وصفین ذراته قیلیب انشا

ای مرشد -ی ناسوتی , وی سایر-ی لاهوتی

کیم اولمادی هم سیرین جبریل شب-ی اسرا

گون اولسا گئجه اولماز ,ای ماه,ندیر وچی

یلدای-ی سر-ی زولفون گون یوزده اولوب پیدا

سن جوهر,عرض عالم,سن اصل,طفیل آدم

هم علت-ی غائی سن,هم علته سن معبد

هر علته علت سن,سن باعث-ی خلقتسن

سن عین-ی مشیتسن,سن عالمه سن مولا

سن اول-و سن آخیر,سن ظاهر-و سن باطین

سن طیب-و سن طاهیر,سن صورته سن معنا

خورشید جمالیندان بیر ذره عیان اولدو

طور اوزره تجلاده-ن مبهوت قالیب موسی

"سید" نچیدیر ائتسین اوصاف سنی,ای شاه

ایظهار-ی خلوصیت ایله ر سنه اول شیدا.


صمد وورغون

خطه ی معارف پرور آذربایجان؛ از دیر باز شعرا و ادبای نام آوری را در دامان خود تربیت کرده و به دنیای ادبیات و هنر تقدیم کرده است. در این خاک پاک با مفاخر و ستارگان تابناکی منجمله خیابانی ها؛ پسیان ها؛ علامه طباطبائی ها؛ ثقه الاسلام ها؛ شهریارها؛ خاقانی ها؛ نظامی ها و... آشنا شده ایم که همانندشان در صدر تاریخ بسیار نادر بوده اند. این بار نیز قصد داریم  از صمد وورغون این شاعر غنایی و "وورغون" آذربایجان سخن به میان آوریم.


صمد وکیل اوف متخلص به وورغون؛ یکی از پیشگامان و پرچمداران شعر معاصر و نیز از افتخارات آذربایجان می باشد که در سال 1285 شمسی در روستای صلاحلی از توابع شهر قازاخ؛ جمهوری آذربایجان چشم به جهان گشود. وی ایام طفولیت را در دامنه های سر سبز مشرف بر کرانه ی مصفای رود کر که روزگاری شاهد قهرمانی ها و از خود گذشتکی های نیاکانش؛ جهت حراست از مرز بوم خود بوده سپری کرد.


اولین شعر صمد وورغون که در هجده سالگی سروده شد دیری نپائید که محبوبیت خاصی در میان شعرا و ادبا و شعر دوستان کسب کرد و به دنبال همین افتخار مجموعه اشعارش به حلیه ی طبع آراسته شد و چندی نگذشت که نسخه هایش دست به دست گشته و در کمترین زمان نایاب گردید.


وورغون این شاعر غنایی آذربایجان از معدود شاعرانی بود که وطن و خلق خود را حقیقی و صمیمی دوست می داشت و در عین حال یکی از انقلابی ترین شعرای معاصر بود که بیشتر اشعارش ورد زبان خاص و عام بوده و پاره ای از شعرهایش به مثل ها و ترانه ها و گنجینه پربار و عظیم فولکلور راه یافته که نمونه های بارزی از آنها را شاهدیم.


اگر هر شاعری از خود طرز سبکی به یادگار می گذارد و همچنین طرز سخنی دارد می بینیم طرز سخن وورغون مخصوص خود اوست. چرا که اکثر شعرا که به استقبال شعرهایش رفته اند با شکست مواجه شده اند و به جایگاه شعری او نتوانسته اند راه یابند چرا که او جایگاه ویژه ای داشت و هم طراز شعرا و نویسندگان بزرگ آذربایجان به سان جعفر جبارلی؛ حسین جاوید؛ محمد سعید اردوبادی؛ میکائیل مشفق؛ عبدالله شایق؛ سلیمان رستم و علی آقا واحد بود.


صمد وورغون علاوه بر پیشه ی شاعری؛ نمایشنامه و درام نویس بزرگی بود که در تاریخ تئاتر آذربایجان نقش به سزائی را داراست. از معروف ترین نمایشنامه های به اجرا در آمده اش می توان "واقف" را نام بردکه در سال 1937 به روی صحنه رفت و شرح حماسه های شاعر بلند آوازه آذربایجان یعنی ملاپناه واقف در مقابل خون خواری چون آقا محمد خان قاجار بود؛ پس از آن "خانلار"؛ "فرهاد و شیرین"؛ انسالن و ده ها منظومه جاودان دیگر.


از مجموعه اشعار  چاپ شده صمد وورغون به کتاب های زیر می توان اشاره کرد:


موغان- این کتاب در سال 1949 چاپ گردیده


آی گون(ماه وخورشید)


زمانین بایراقلاری(بیرق های زمانه) چاپ سال 1954


دونیانین خریطه سی(نقشه جهان) چاپ سال 1951


شاعیرین آندی( قسم شاعر)


فنر(فانوس)


کونول دفتری(دفتر دل)


شعرلر(شعرها)


آزاد ایلهام(الهام آزاد)


یادا سال منی(یاد آر مرا)


آذربایجان- آذربایجان


قهرمانلیق داستانلاری(داستانهای قهرمانی)


استالینگراد قهرمانلاری(قهرمان های استالینگراد)


استقبال ترانه سی(ترانه استقبال) و...


وورغون در ترجمه آثار دیگران به زبان ترکی فعالیتی چشمگیر داشت. چنانکه لیلی و مجنون حکیم نظامی گنجوی را به طرز زیبائی ترجمه کرده یا فنر و اولوم(فانوس و مرگ) اثر ماکسیم گورکی ادیب برجسته روسی یا یئوکئنا اونیکین اثر الکساندر پوشکین و نیز قسمتی از منظومه روستا وئلی با نام پلنگ دریسی گئیمیش پهلوان (پهلوانی که پوست پلنگ پوشیده بود) که هر کدام در نوع خود بی نظیر می باشند. او بارها از سوی شخصیت های بین المللی مورد تجلیل قرار گرفته که در این میان ادیب بزرگ و برجسته فرانسوی لوئی آراگون در موردش چنین گفته... وورغون از افتخارات ادبیات است. منه بئله سویله دیلر(به من چنین گفتند) یکی از منظومه های او است که در جنگ وطن جبهه از زبان یک سرباز آذربایجانی که در واپسین لحظات زندگی بود الهام گرفته و نوشته شده است که در نوع خود کم نظیر است...


اشعار وورغون چنان قلب ها را تسخیر کرده بود که هر زمان و هر جا ورد زبان مردم بود. مثلا می گوید... سربازی مجروح شده در نبرد با دشمن در واپسین لحظات حیات به دکتر معالج خود چنین می گوید آقای دکتر به زنده ماندنم امیدوار نیستم؛ می دانم که خواهم مرد؛ ولی تقاضا می کنم لحظه ای اجازه دهید تا شعری از شاعر دلخواهم صمد وورغون را برایتان بخوانم و سپس اشعار زیر را زمزمه می کند:


ائل بیلیر کی سن منیم سن


یوردوم یووام مسکنیم سن


آنا دوغما وطنیم سن


آیریلار می کونول جاندان؟


آذربایجان- آذربایجان


برگردان به فارسی:


ای مهربان مهد امید آخر تویی ماوای من


هم مسکنم هم لانه ام کاشانه ی زیبای من


رکن حیات من تویی یعنی تویی مام وطن


هرگز نگیرد قلب من دوری ز جسم و روح و جان


مهد من آذربایجان؛ مهد من آذربایجان


پس از اتمام شعر فوق چشمان کبود خود را بر روی هم می نهد و دکتر معالج خود را در ماتم می گذارد. شعرهای صمد وورغون به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده و با استقبال شعر دوستان مواجه گردیده است. با آن که شهرت و آوازه شاعر در سنین جوانی مرزها را در هم شکسته و شهره آفاق گشته بود.


چنانکه ذکر گردید اشعار وورغون به چندین زبان زنده ترجمه شده که یکی از آنها در سال 1976 به مناسبت هفتادمین سال تولد این شاعر؛ پاره ای از اشعار غنائی اش به اهتمام احمد شفائی و با مقدمه پروفسور حمید محمد زاده "غریب تبریزی" به حلیه طبع آراسته شد. مترجم در ترجمه اشعار سلیقه و امانت ادبی را تا حد امکان مراعات نموده و ترجمه زیبائی را تحویل خواننده فارسی زبان کرده است مثلا شعر معروف گوله؛ گوله شاعر را ببینید چه زیبا ترجمه کرده:


دلبر به فراز کوه آمد


یک روز به صبح زود خندان؛ خندان


با دست چپش به سینه ی راست سپس


گل نصب نمود زود خندان؛ خندان


یا یکی از غزلهای معروفش را چنین ترجمه کرده بنگرید:


نخواهد بود بی می یا مزه جانی و جانانی


نباشد هر کسی را عشق جولانگاه و میدانی


بپرس از عارفان تا آن که دانی شعر و صنعت چیست؟


ندارد شاعر از آنچه شده واقع پشیمانی...


اینکه به ترجمه ی یک بند از ترانه معروف صمد وورغون با نام مغان نگاه می کنیم:


هان تو صیاد کرم کن مگذر زین صحرا


دختر دشت عزیز است مگیرش از ما


تو مشو باعث اندوه و کدر در دل ها


غرقه در خون تن خویش تو منما آهو


به مغان است چه زیبنده و رعنا آهو


او در زندگی نیم قرنی و مستعجل خود راه صد ساله پیموده و نام خود را با حروفی زرین بر لوح ادبیات حک نمود و بالاخره در سال 1335 قلب این شاعر بزرگ برای ابد از تپیدن به عشق مردمش ایستاد و مریدان ادبی خود را در ماتمی بس سترگ و عمیق فرو برد. فقدان صمد وورغون نه تنها ترک زبانان؛ بلکه اغلب ملل دنیا را نیز که با آثارش آشنایی داشتند سوگوار و ماتم زده کرد.


آری طومار زندگی آن بزرگ مرد بدین سان بسته شد و شاعر مبارز با خاک هماغوش گردید. یادش را گرامی داشته و جهت حسن ختام ترجمه یکی از غزلهایش را به عنوان تبرک به اتفاق می خوانیم. امید که مورد قبول افتد.


نامه ها بنویس ای دل بهر عشق یک نگار


خانه ی جان ترک کن در عشق یک سیر و گذار


کیست آن نقاش کو آراست گیتی را چنین


در چمن بشکفته صدها گل به عشق نو بهار


بلبل شیدا بیا با هم به بزم گل رویم


تو به عشق گل غز لخوان باش و من در عشق یار


بی جهت مجنون به عالم شهره شد با شور خویش


کیست نامردی که از جان نگذرد در عشق یار ؟


روز و دوران بگذرد... این است حکم زندگی


نی نواز و می بیار اینک به عشق روزگار


همچو پروانه در آتش سوزد اولاد بشر


بر سرش سودای حرف حق و عدل و اعتبار


هست "وورغون" را دلی؛  الهامی و خوش عالمی


بر سرش سودای مهد و مهر و الفت یک دیار

استاد شهریار

 شهریار


زندگی نامه شهریار (به قـلم جـناب آقای زاهـدی دوست استاد) 


( بخشی ازاین متن در زمان حیات استاد، نگاشته شده است )

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیک است و حقـیـقـتاً حیف است که آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود. 

گو اینکه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یک از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر را نـباید محـدود کرد.

شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهـریار گـداخـته و تصـفیه می شود. غالـب غـزل هـای سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی کرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است. 

بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت که در این مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات او واقع می شوند. از دوستان شهـریار می تـوان مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه، و نگـارنده و چـند نـفر دیگـر را اسم بـرد. 

شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزل هـای ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن مشـروح است و زمان سخـتی آن عـشق در قـصیده \" پـرتـو پـایـنده \" بـیان شده است و غـزل هـای یار قـدیم، خـمار شـباب، ناله ناکامی، شاهـد پـنداری، شکـرین پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نومیـدی ، و غـروب نـیـشابور حالات شاعـر را در جـریان آن عـشق حکـایت می کـند. شهـریار در دیوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار دیگری دارد از قـبـیل حالا چـرا، دستم به دامانـت و ... که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزیز نـشاط می دهـد.

عـشق هـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزل هـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شکـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی، و غـزل هـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده کرد. برای آن که سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا کـنید، کافی است که فـیلمهای عـشقی او را که از دل پاک او تـراوش کرده ، در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد. هـرچـه ملاحـظه کردید هـمان است که شهـریار می خواسته زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است. 

محـرومیت و ناکامی های شهـریار در غـزل هـای گوهـر فروش، ناکامی ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق به زبان خود شاعر بـیان شده و محـتاج به بـیان من نـیست. 


خیلی از خاطرات تـلخ و شیرین شهـریار از کودکی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانه ی شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده می شود. 

شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویا هـدایت می شده است. دو خواب او که در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند.

اولی خوابی است که در سیزده سالگی موقعـی که با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حرکت کرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است که شهـریار در خواب می بـیـند که بر روی قـلل کوهـها طبل بزرگی را می کوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست که خودش نـیز وحشت می کـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی که پـیدا کرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر کرد. 

خواب دوم را شهـریار در 19 سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است که عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می کـند و شرح خواب به اختصار آن است که شهـریار مـشاهـده می کـند در استـخر بهـجت آباد (قـریه ای واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند که به زیر آب می رود، و شهـریار هـم به دنبال او به زیر آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو می کـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد که چـون روی آب می آید ملاحظه می

کـند که آن سنگ، گوهـر درخشانی است که دنـیا را چـون آفتاب روشن می کند و می شنود که از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد که معـشوقـه در مـدت کوتاهی از کف شهـریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای به شهـریار دست می دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد. 

شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می کـند و در مـواقـع حسـاس شعـری ، بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک می شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـی کـند. 

شهـریار در موقعـی که شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود که از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود. شرح زیر نمونهً یکی از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است: 

هـنـگـامی که شهـریار با هـیچ کـس معـاشرت نمی کرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده بر او وارد شدم . دیـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روی سر گـذارده و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود. او را تـکانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است که داری؟ شهـریار نفـسی عـمیـق کشیده، با اظهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی. گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان که در اطاق خشک و بی آب و غـرق، خفـه نمی شود. شهـریار کاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه، به

دست من داد. دیدم اشعـاری سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سمفونی دریا ملاحظه می کـنـید. 

شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد که مـدتـهـا می گـذرد، و هـر چـه سعـی می کـند حتی یک بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید. ولی اتـفاق افـتاده که در یک شب که موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است. هـمین شاهـکار تخـت جـمشید، کـه یکی از بزرگـترین آثار شهـریار است، با اینکه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.


شهـریار دارای تـوکـلی غـیرقـابل وصف است، و این حالت را من در او از بدو آشـنایی دیـده ام. در آن موقع که به عـلت بحـرانهـای عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم صرف نظر کرده و خرج تحـصیل او به عـلت نارضایتی، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه می شد که شهـریار خـیلی سخت در مضیقه قرار می گـرفت. به من می گـفت که امروز باید خرج ما برسد و راهی را قـبلا تعـیـیـن می کرد. در آن راه که می رفـتـیم، به انـتهـای آن نرسیده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً یک یا دو ارباب رجوع می رسید. با آنکه سالهـاست از آن ایام می گـذرد، هـنوز من در حیرت آن پـیشامدها هـستم. قابل توجه

آن بود که ارباب رجوع برای کارهای مخـتـلف به شهـریار مـراجـعـه می کردند که گـاهـی به هـنر و حـرفـهً او هـیچ ارتـباطی نـداشت - شخـصی مراجـعـه می کرد و برای سنگ قـبر پـدرش شعـری می خواست یا دیگـری مراجـعـه می کرد و برای امـر طـبی و عـیادت مـریض از شهـریار استـمداد می جـست، از اینـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص برای گـرفـتن دعـا بود. 

خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزل هـای جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، درکـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید، راز و نـیاز، و شب و عـلی مـندرج است. 

عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است. الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی که شهـریار به آب و خاک ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد، پـی بـرده می شود. 

تـلخ ترین خاطره ای که از شهـریار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـیرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به این جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـیمارستان هـزار تخـتخوابی مراجـعـه کردیم و نعـش مادرش را تحـویل گـرفـته، به قـم برده و به خاک سپـردیم. حـالـتی که از آن مـرگ به شهـریار دست داده ، در منظومه ی « ای وای مادرم » نشان داده می شود. تا آنجا که می گوید:


می آمدیم و کـله من گیج و منگ بود

انگـار جـیوه در دل من آب می کـنند

پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم

خاموش و خوفـناک هـمه می گـریختـند

می گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من

دنیا به پـیش چـشم گـنهـکار من سیاه

یک ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان

می آمد و به گـوش من آهـسته می خلیـد: 

تـنـهـا شـدی پـسـر! 

شیرین ترین خاطره برای شهـریار این روزها دست می دهـد و آن وقـتی است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. 


شهـریار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زیـبا و خوش بـیان باشد، بی اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش این روزها همان حالت را دارد که برای شهـریار 51 ساله نعـمت غـیر مترقبه ای است. موقعی که شهـرزاد با لهـجـه آذربایجانی شعـر و تصـنیف فارسی می خواند، شهـریار نمی تواند کـثـرت خوشحالی و شادی خود را مخفی بدارد. 

نام کامل شهـریار سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی است. در اوایل شاعـری (بهـجـت) تخـلص می کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـیت زیر شاهـد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را (شهـریار) تعـیـیـن کرد: 

که چرخ سکه دولت به نام شهـریاران زد

غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم

به شهـر خود روم و شهـریار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـریار تـبـدیل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد . تاریخ تـولـدش 1285 خورشیدی و نام پـدرش حاجی میرآقا خشگـنابی است که از سادات خشگـناب (قـریه نزدیک قره چـمن) و از وکـلای مبرز دادگـستـری تـبـریز، و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوش نویسان دوره خود و با ایمان و کریم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم به خاک سپرده شد. 

شهـریار تحـصـیلات خود را در مدرسه متحده و فیوضات و متوسطه تـبـریز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل کرده است و در چـند مریضخانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذرانده است ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیشامدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، معـهـذا شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود. چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزی تهـران داخل

شد و تا کـنون هـم در آن دستگـاه خدمت می کند.

شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است ، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند. منظومه (حـیـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. 

شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دخـتری سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتری پـنج ماهـه بـه نام مریم است. 

شهـریار غـیر از این شرح حال ظاهـری که نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آمیزی هـم دارد که نویسنده بـیوگـرافی را در امر مشکـلی قـرار می دهـد. نگـارنـده در این مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نکـاتی از آن احوال را شرح می دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـیان شود:

شهـریار در سالهـای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفی تـشکـیل می شد شرکت می کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جراید و مجلات چاپ شده است . شهـریار در آن مجالس کـشفـیات زیادی کرده است و آن کـشـفـیات او را به سیر و سلوکاتی می کـشاند. در سال 1310 به خراسان می رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله این افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت می کـند، تا سال 1319 این افـکار و اعمال را به شدت بـیـشـتـری تعـقـیب مـی کـند؛ تا اینکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درویشی می شود و سیر و سلوک این مرحـله را به سرعـت طی می کـند و در این

طریق به قـدری پـیش می رود که بـر حـسب دسـتور پـیر مرشد قـرار می شود که خـرقـه بگـیرد و جانشین پـیر بـشود. تکـلیف این عـمل شهـریار را مـدتی در فـکـر و اندیشه عـمیـق قـرار می دهـد و چـنـدین ماه در حال تـردید و حـیرت سیر می کـند تا اینکه مـتوجه می شود که پـیـر شدن و احـتمالاً زیر و بال جـمع کـثـیری را به گـردن گـرفـتن برای شهـریار که مـنظورش معـرفـت الهـی و کـشف حقایق است، عـملی دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اینجاست که شهـریار با توسل به ذات احـدیت و راز و نیازهای شبانه، به کشفیاتی عـلوی و معـنوی می رسد و به طوری که خودش می گـوید پـیشامدی الهـی

او را با روح یکی از اولیاء مرتـبط می کـند و آن مقام مقـدس کلیهً مشکلاتی را که شهـریار در راه حقـیقـت و عـرفان داشته حل می کند و موارد مبهـم و مجـهـول برای او کشف می شود. 

باری شهـریار پس از درک این فـیض عـظیم ، به کـلی تـغـیـیر حالت می دهـد. دیگـر از آن موقع به بعـد پـی بـردن به افـکار و حالات شهـریار برای خویشان و دوستان و آشـنایانش - حـتی من - مـشکـل شده بود؛ حرفهـایی می زد که درک آنهـا به طور عـادی مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـریار هـم به مـوازات گـفـتارش غـیر قـابل درک و عـجـیب شده بود. 

شهـریار در سالهای اخیر اقامت در تهـران خـیلی مـیل داشت که به شـیراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و این خواست خود را در اشعـار (ای شیراز و در بارگـاه سعـدی) منعـکس کرده است ولی بعـدهـا از این فکر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اینکه یک روز به من گـفت که: \" مـمکن است سفری از خالق به خلق داشته باشم \" و این هـم از حرف هـایی بود که از او شـنـیـدم و عـقـلم قـد نـمی داد - تا این که یک روز بی خـبر از هـمه کـس، حـتی از خانواده اش، از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبریز گـرفـتم. 

********

بالاخره سید محـمد حسین شهـریار در 27 شهـریـور 1367 خورشیـدی در بـیـمارستان مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظیر به خاک سپـرده شد. چه نیک فرمود:

برای ما شعـرا نـیـست مـردنی در کـار

کـه شعـر را ابـدیـت نوشـته اند شعـار


عمادالدین نسیمی



تذکره نویسان نسیمی را اولین نماینده ی شعر سیاسی_فلسفی تاریخ ادبیات آذربایجان دانسته اند و حتی در این کار تا آنجا پیش رفته اند که گفته اند:"زبان نسیمی زبان مبارزه است"با این حال نباید فراموش کرد روح عرفان و آوای خوش " انالحق"در اشعار وی موج میزند.نسیمی در ادبیات ترکی غیر از سبک شاخص بنیانگذار سبکهای اشعار مذهبی و فلسفی نیز به شمار می آید.او برای آنکه اشعارش در دل خواننده بنشیند و تاثیر و نفوذ بیشتری داشته باشد،ضمن غنای مضمون و محتوا به شکل اشعار هم زیاد می پرداخت واز انواع و اقسام صنایع بدیع مانند تشبیه و استعاره و مجاز و مبالغه و تصغیر و تضاد و تلمیح و کنایه و تعریض و ترصیع و التزام و سوال و خطاب و ندا و...استفاده میکرد و همین است که به اشعار وی شیوایی و زیبایی بخشیده و خواننده را به هیجان می آورد. نسیمی به سه زبان عربی،فارسی و ترکی شعر می سرود و میتوان گفت در این میان نقش مهمی در تکمیل خصوصیات ظاهری شعر آذربایجان داشت و سعی می کرد تا شعر ترکی آذری را با اوزان عروضی سازگار سازد . وی برای اولین بار در زبان ترکی آذری به سرودن رباعیهای فلسفی پرداخت. به عنوان نمونه میتوان به رباعی زیر اشاره نمود:


گل کی مشتاق اولموشام دیدارینا 

وئرمیشم جان زولف عنبر بارینا 

محرم ائتدین چوخ منی اسرارینا

ای پری گل چک منی بردارینا


حیات نسیمی را ما بین 1369م و 1417م نوشته اند و باید گفت نسیمی علی رغم عمر نه چندان طولانی خود به کارهای بزرگی دست زد و علاوه بر سرودن انواع اشعار فارسی و عربی و ترکی وی یکی از اعضای اصلی فرقه حروفیه ودر واقع یکی از مبارزان بزرگ عالم تشیع بود.وی بارها به حبس افتاد اما هرگز از مبارزه دست بر نداشت اشعار کوبنده وی هر چند به ظاهر اشعاری عرفانی بودند اما پیام آزادگی و مردانگی به مردم میداد و به همین خاطر بود که حکومت ترکان مصر از هر کسی دیوان نسیمی را می گرفت به جرم خواندن"کتب ضاله"به اعدام محکوم میکرد . نسیمی در بدو ورود به شهر حلب مواجه با صحنه اعدام جوانی حروفی شد که اشعار وی را به نام خود خوانده و در چنگال مامورین امنیتی اسیر شده و مامورین می خواستند او را در میدان شهر اعدام کنند . نسیمی تاب تحمل صحنه اعدام جوان حروفی را نیاورد و با معرفی خود موجب آزادی جوان از پای دار گردید.هیئت حاکمه ی حلب از اینکه در نتیجه یک اتفاق جزئی توانسته بودند بزرگترین انقلابی خاورمیانه را دستگیر کنند در پوست خود نمی گنجیدند . دادگاه فرمایشی حلب با فتوای شهاب الدین بن هلال دشمن خونی شیعیان وی را محکوم به اعدام کرد. پس از تصویب حکم توسط سلطان موید حاکم مصر قرار شد پوست از تن نسیمی برگیرند و دست و پایش را قطع کرده به عنوان هدیه برای ارعاب دولتها و طوایف ترک شیعه طرفدار شاعر از قبیل ذوالقدریه ،ملاطیه،کرکویه و آق قویونلو ارسال دارند.

بنا به نوشته دکتر فیض اللهی وحید نسیمی این بزرگمرد خطه آذربایجان در پای دار پاسخ دندان شکنی را که بابک فرزند قهرمان آذربایجان در بغداد به خلیفه عباسی داده بود برای زاهدان و حکام شهر حلب داده و خاطره ی جانبازیهای آن پهلوان قهرمان را در خاطره ها زنده کرد. وقتی در اثر پوست گرفتن خون زیادی از او رفته و رنگش در اثر کم خونی زرد شده بود ، یکی از زاهدان ظاهر بین به تمسخر پرسید تو که "انالحق"می گفتی و ادعای خدایی داشتی پس چرا از ترس رویت زرد شده؟

نسیمی در جواب گفت:

من خورشید آسمان عشق و محبتم که در افق ابدیت طالع شدم ،خورشید نیز هنگام غروب زرد میشود.


آندم که اجل موکل مرد شود 

آهم چو دم سحر گهی سرد شود 

خورشید که پر دل تر از آن چیزی نیست 

در وقت فرو شدن رخش زرد شو


تاریخ برای رسوایی زاهدان ظاهر فریب جه بازیها که نمی کند گویند شهاب الدین بن هلال قبل از پوست گرفتن از تن شاعر فتوا میدهد :این شخص به قدری ملعون است که حتی اگر قطره ای از خون وی به جایی چکد آن محل فی الفور بریدنی است

آه مظلومیت شاعر دامن گیر فتوا دهنده می شود ودر حین پوست گرفتن قطره ای از خون نسیمی بر انگشت شهاب الدین می جهد رنگ از رخ زاهد می پرد مردم یکصدا خواهان قطع انگشت وی می شوند شهاب الدین با بی شرمی تمام طفره می رود و چون اصراربیش از حد مردم را می بیند با وقاحت می گوید من این حکم بر سبیل مثال دادم . نسیمی این قهرمان خطه ی آذربایجان وقتی این بی شرمی را از زاهد مفتی می بیند با صدای بلند در میدان اعدام میخواند:


زاهدین بیر بارماغین کسسن دونر حقدن قاچار

گور بو مسکین عاشیقی سرپا سویارلار آغلاماز


گفتنی است سازمان بین المللی یونسکو به خاطر جانفشانیها و فداکاریهای عماالدین نسیمی شاعر بزرگ آذربایجان در راه تحقق آمال و ایده های بشری در دنیای قدیم و مبارزات پیگیر او برای برقراری عدالت اجتماعی و نهایتا فاجعه اعدام فجیع وی در راه آزادی جوامع بشری سال 1972م را به عنوان سال نسیمی اعلام کرد واز طرف کشورهای عضو سازمان یونسکو حدود پنجاه جلد کتاب به زبانهای زنده ی دنیا در گرامیداشت خاطره ی آن شهید قهرمان آزادی انتشار یافت .

اینک نمونه ای از اشعار ترکی وی:


منده صیغار ایکی جهان من بو جهانه صیغمازام

گوهر لا مکان منم کون و مکانه صیغمازام


عرشیله فرش و کاف و نون،منده بولوندی جمله چون

کس سوزونی اوزاتماکی شرح بیانه صیغمازام


کون و مکان دیر آیتیم،ذاته گئدر بدایتیم 

سن بو نشانیلن منی،من بو نشانه صیغمازام


کیمسه گمان و ظن ایله،اولمادی حقیله بیلیش

حقی بیلن بیلیر کی من ظن و گمانه صیغمازام


جانیله هم جهان منم دهریله هم زمان منم

گور بو لطیفه نی کی من دهر و زمانه صیغمازام


ذره منم گونش منم چارله پنج و شش منم

صورتی گور بیان ایله من بو بیانه صیغمازام


شهد منم،شکر منم،شمس منم،قمر منم

روح و روان باغیشلارام روح و روانه صیغمازام


ناره یانان شجر منم چرخه چیخان حجر منم

گور بو اودون زبانه سین من بو زبانه صیغمازام


گرچی بو گون نسیمی یم ،هاشمی یم ،قریشی یم

مندن اولودور آیتیم،آیته شانه صیغمازام